از دور بودنت
از این سالیانِ سال
از این یک سال دیگر هم
از این تولدها
از این جشن های بدونِ من
از این حشن های بدون تو
از آرزوهایی که برایت داشتم
از آرزوهایی که برایت دارم
از آرزوهایی که پشت دستم را داغ کرده ام و دیگر نخواهم داشت ...
(بخشی از شعری از نیکی فیروزکوهی)
درسته که دانشگاه یه هفته ای هست که تعطیل شده و من برای یک ماه آزادم
ولی خیال نکنین که بی کار نشستم!
یه چیزی هست به اسم مدرک که برای ثبت نام دانشگاه لازمه
و من این روزها به شدت مشغول زبان خوندن واسه امتحان آیلتسم
درحالی که دارم زبان می خونم و هی حرص میخورم از کمبود دایره لغاتم
و یه گوشه ای از ذهنم نگران چینیه که می ترسم یادم بره و باید یه وقتی واسش بذارم
حس می کنم مغزم داره می ترکه!
پس پامیشم و سعی می کنم یه کار دیگه بکنم
که در نهایت تاسف کار دیگه عبارت است از : کتاب خوندن به زبان فارسی ، کتاب خوندن به زبان انگلیسی ، فیلم دیدن که دست بر قضا به زبان انگلیسیه اونم ، آهنگ گوش دادن که باااااز هم نصفشون انگلیسین ، رفتن سراغ سنتور و یا تمرین کردن قطعه و یا کوک کردنش !
واقعا احتیاج دارم به کاری که این قدر به فعالیت مغز احتیاج نباشه توش!!!!!
پریروز تولدم بود و شعر بالا رو یکی از دوستام برای کامنت کرده بود :)
فک کنم وقتایی که توی سرم خیلی شلوغه بیشتر نوشتنم میاد
خوبین ؟